کوچی، هند – یک برخورد تصادفی در اوایل دهه 1980 زمانی که او به عنوان یک نوجوان 13 ساله در شهر یهودی به گردشگران کارت پستال می فروخت، مسیر زندگی تاها ابراهیم را تغییر داد.
تاها ابراهیم که در ماتانچری، مرکز شلوغ تجارت ادویه در شهر کوچین (کوچی کنونی) در جنوب هند بزرگ شد، همیشه دنیای بیرون را بسیار جذابتر از محدوده کلاس درس خود میدید.
بنابراین وقتی در کلاس ششم مدرسه را ترک کرد، خانواده اش تلاشی نکردند که او را متوقف کنند. او مشاغل مختلفی را کشف کرد، از کمک به پدرش که یک خیاط بود، در دوخت لباس تا کمک به عمویش در تجارت ادویه. اما، بیشتر، او جذب گردشگرانی شد که دسته دسته در کشتیهایی که در بندر پهلو میگرفتند، میآمدند.
آنها همیشه برای دیدن کنیسه چند صد ساله Paradesi در شهر یهودی، محله ای در فورت کوچی، منطقه ساحلی شلوغ و توریستی کوچی که زمانی توسط بازرگانان پرتغالی، هلندی و بریتانیایی در دوران استعمار بر شهر استفاده می شد، جمع می شدند.
تاها صبح به شهر یهودی می رسید، روز را با فروش کارت پستال در خیابان به گردشگرانی که از کنیسه بازدید می کردند سپری می کرد و هنگام غروب به خانه بازمی گشت. او به عنوان یک مسلمان هندی همیشه فاصله ای محترمانه با دیگران در همسایگی یهودیان حفظ می کرد.
همه چیز در یکی از یکشنبه های سال 1982 تغییر کرد، زمانی که کشتی مملو از گردشگران غربی پهلو گرفت و وعده فروش کارت پستال را می داد، تاها با یک مانع غیرمنتظره روبرو شد.
فضای ذخیره سازی معمول او – انبار کوچکی در اسکله معروف به “خدمت” که صاحبش به او اجازه می داد هر روز عصر کارت پستال هایش را در آنجا ذخیره کند – توسط نگهبان قفل شده بود. او از ساعت 8 صبح تا 1 بعد از ظهر زیر آفتاب سوزان منتظر ماند، اما کسی نیامد تا قفل آن را باز کند.

در این لحظه بود که جیکوب الیاس کوهن، ساکن شهر یهودی و یکی از اعضای جامعه یهودی پارادیسی، به طور اتفاقی از کنار خانه گذر می کرد و متوجه تاها شد.
او پسری را که دیده بود در بیرون از خانه اش کارت پستال می فروخت، شناخت و که از وضعیت اسفبار فروشنده نوجوان متاثر شده بود، تصمیم گرفت کمک کند. او به ثها گفت: فردا بعد از فروشت به خانه من بیا. “شما می توانید وسایل خود را در محل من ذخیره کنید.”
